لذت آرزو....

وای خدای من چه زود گذشت!!!..... 

  

انگار همین دیروز بود که ساختمش.

 اون موقع چه آرزوهایی داشتم!!! 

یکی میگفت خوب اینه که آدم هیچوقت به آرزوهاش نرسه. چون اونوقت دیگه لذت آرزو نیست. 

وا قعا راست میگفت!!!!!.....

 دلم می خواد برگردم به اون موقع..... کاش می شد!

یک، دو، سه...

امروز تموم شد. 

امروز تموم شدم. 

یه لحظه بود. غفلت نبود. حقیقت داشت. اصلا غفلتی وجود نداره، غفلت یعنی حال یعنی واقعا می دونه که داره چیکار می کنه پس توجیه ش به پشیمونی فقط حرفیه واسه راحتی وجدان. 

 به زمین افتاده بود، زار زار گریه می کرد، به پا افتاده بود اما دست از حرفاش بر نمی داشت. حرفاش واسش شده بت، مقدس، و قابل ستایش. 

« من نبودم.» « من بد کردم.» ...... 

حالام کوله بارشو بسته..... 

سنگ شدم. منم خودم نبودم. اما درست بودم. باید سنگ می شدم. باید سنگ بمونم. اما از تو خورد شدم، کوچیک شدم، باید کوچیک می شدم.جا واسه چیزای کوچیک زیاده.  نمی خوام بزرگ باشم چون نمی تونم دل رحم باشم. این قانون زندگیه. باید کوچیک بشم تا راحتر زندگی کنم. اصلا باید پودر بشم. نیست بشم. باید تو نیستی زندگی کنم.

....

دلم تنگ است درین دنیا

خدایا کو زمن آید  

سری پر شورو خوش دیبا 

نجاتم ده نجاتم ده ازین راهی که می دارم 

ز پیش رویم سخت و  در پس کژ و ناهموار 

گرفته این دلم زین عالم فانی 

بده یا رب تلاشی سخت تا آسان کنم باقی 

 ندارم هسته ای در خود ندارم جوهری در بین 

کمک کن تا برون آید ازین جانب جواهرها 

......