برف بازی

دخترک تنها و آرام
ایستاده در میان غربت نا امن تاریکی
آسمانش را گرفته سخت سقف ابر

لبریز
از
تهی

ناگهان برفی پر از ابهام...
با موسیقی سوز باد...
رقصان...
بارید.

دخترک با برف شد همبازی
خنده بر لب
غرق در شورو شعف
برف نیز می بارید و می بارید
با قدم های شمرده..
آهسته آهسته ...
مصمم...

کم کمک...

با احتیاط...

شد
؟
.
.
.
نا پدید.

دخترک تنها و آرام
ایستاده در میان غربت نا امن تاریکی

سوز سرما..

مه آلود و کبود..

برف زمستان..

هر زمان همراه او

سردی اش گل را به دست پژمرده بود..
انتظارش برق چشمان برده بود..

آسمانش را گرفته سخت سقف ابر
دخترک می خواست برفش را تماشایش کند
بازی کند!

اما..
 
برفش نمی بارید.
 

نظرات 3 + ارسال نظر
مدی شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:20 ق.ظ http://www.mahbed.blogsky.com

آیا او به جای برف اشکش نبارید

م شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:11 ق.ظ http://smrb.blogsky.com/

ای بابا بهاره ها الان نا سلامتی!
:|

مهیار سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:44 ب.ظ http://ourkayak.blogspot.com

سلام مهرانه!
خوبی؟ خودتی؟
خیلی خوب کاری کردی که شروع کردی به نوشتن.
مرسی که لینک دادی
خوش باشی

سلام٬ مرسی.آره خودمم:)
خوشحال شدم.
راسی سالِ نو مبارک. البته با کمی تاخیر؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد